قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم اشتقاق «اسم» از سمو است. و معنى سمو ارتفاع است، یعنى که نام سماء نامورست و نشان ارتفاع او. و خداوند ما را عز و جل نامهاست در کتاب و در سنت و بدان نامها نامور است، آن نامست که هست و آن هست که نام هرگز چنو نامور بدین صفت. کدام مخلوق را شیر نام کنند و بد دل آید؟ و دریا نام کنند و بخیل بود؟ و ماه نام کنند و زشت آید؟ خالق جل ثناوه بر خلاف اینست که خداوندى بى عیب و بر صفت کمالست. با عزت و با جلالست با لطف و با جمالست. با فضل و با نوالست. وجود او دلها را کرامت است! شهود او جانها را ولایت است! نادر یافته در عیان، و شیرین در حکایت است! یک نظر بعنایت اگر کند همه را کفایتست.


اگر روزى بیندازد کمند از برج ایوانش


بسا دلها که اندر حضرت او در شکار آرد

آن پیر طریقت گفت: «خداوندا! نثار دل من امید دیدار تست، بهار جان من در مرغزار وصال تست.» آن همان آرزوست که آن مخدره کرد «رب ابن لى عندک بیتا فى الجنة».


یحیى معاذ همین گفت «الهى! أخلى العطایا فى قلبى رجاوک، و أحب الساعات إلی ساعة فیها لقاوک» آن چه جایى بود که وعده دیدار فراموش کند؟، و آن چه دلى بود که نسیم معارف از گلزار وصال نبوید؟، و آن چه زبانى بود که جز نام دوست بخود راه دهد؟ کز نام دوست بوى دوست آید، و از حدیث دوست راحت جان فزاید!


روى ما شادست تا تو حاضرى با روى تو


جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو

اى بسا در حقه جان غیورانت که هست


نعرهاى سر بمهر از درد بى فریاد تو

قوله: الم، الله لا إله إلا هو الم رمز دوستى است، خطابى سربسته با عاشقان کار افتاده. الله توحید عارفانست، اسباب و اشکال و اغیار فراموش کرده، و زبانشان با نفى این‏ها ناپرداخته، هم از اول بر سر نکته اثبات حق افتاده. «لا إله إلا هو». توحید عامه مومنانست، از در نفى درآمده و از تاریکى بیگانگى و پراکندگى باز رسته، و بعاقبت بنور توحید بر افروخته!


چو لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت


پس از نور إلهیت بالله آى از إلا

اول راز با عاشقانست، آخر نیاز آشنایانست، میانه ناز عارفانست و راز عاشقى تا نیاز آشنایى هزار منزلست آشنایان را فرود آرند «فى جنات و نهر» عارفان را فرود آرند «فى مقعد صدق» عاشقان را فرود آرند در حضرت عندیت «عند ملیک مقتدر». چندان که میان آشنایى و عاشقى است همچندان میان جنات و نهر و میان عند ملیک مقتدر است، هر کس را بقدر همت و اندازه معرفت خویش.


خطاب آشنایان از جبار عالم آنست که مصطفى (ص) گفت: ان شئتم انبأتکم ما اول ما یقول الله عز و جل للمومنین و اول ما یقولون له؟ قلنا نعم یا رسول الله. قال: ان الله یقول للمومنین هل احببتم لقایى؟ فیقولون نعم. فیقول: لم؟ فیقولون: رجاء عفوک و مغفرتک فیقول: وجبت لکم مغفرتى»


حاصل کار آشنایان آنست که از خدا مغفرت و عفو خواهند، و حاصل کار عاشقان آنست که با مصطفى ص گفت شب معراج: «کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».


من آن توأم تو آن من باش ز دل


بستاخى کن چرا نشینى تو خجل‏

آن گه خطاب با مواجهت گردانید و منت بر آن مهتر عالم نهاد و گفت: «نزل علیک الکتاب بالحق» اى مهتر! ترا چه زیان گر بادیه غیبت روز کى چند نصیب خلق را در پیش کعبه وصالت نهادم؟ تو آن بین که یک ساعت ترا از فراموش کردگان نکردم، نه پیغام و نامه از تو باز گرفتم. عاشق را همه تسلى در نامه دوست بود، غریب را همه راحت از نامه خویش بگشاید.


«ورد الکتاب بما اقر الاعینا


و شفى النفوس فنلن غایات المنى‏

مصدقا لما بیْن یدیْه اى مهتر! انبیاء پیشینه را و امت گذشته را گفته بودم در آن نامها که بایشان دادم که مرا دوستى عزیز است و حبیبى کریم، بمومنان رحیم، با درویشان چرب سخن و مهربان، و با خلق عظیم، بساط شرع او در آخر الزمان گسترانیم تا همه شرعها نسخ کند، و همه عقدها فسخ کند. این نامه که بتو فرستادم اى مهتر! تحقیق آن وعده موعودست که وعده ما بازى نبود و سخن ما مجازى نبود. و أنْزل التوْراة و الْإنْجیل منْ قبْل هدى للناس و أنْزل الْفرْقان اى مهتر نگر تا غیریت در راه نبوت نیاید. بدانکه انبیا را نامه‏ها فرستادم پیش از تو، که مضمون آن نامه‏ها حدیث تو بود و ترتیب کار تو و کرامت تو،


«فعندى لاخوانى الغائبین


صحائف ذکرى عنوانها».

إن الذین کفروا بآیات الله لهمْ عذاب شدید و الله عزیز ذو انْتقام اى مهتر! تا کى حق خویش فداء این رمیدگان کنى و هزیمت ایشان از سیاست قطیعت ماست، لعلک باخع نفْسک ألا یکونوا موْمنین. تا کى گرد دلهاى زنگار گرفته ایشان برائى؟ و خرابى آن دلها از صولت عزت ماست بلْ طبع الله علیْها بکفْرهمْ.


تا کى تدبیر کشاندن آن قفلها کنى؟ و نقش آن مهر از خزینه عدل ماست، أمْ على‏ قلوب أقْفالها تا کى وعد و وعید و ناز و نعیم بسمع بو طالب و بو جهل فرو خوانى؟


و ریزنده آن ارزیر بسمع ایشان قهر ماست! إنک لا تهدى من أحببت. تا کى ماه بدو نیم کنى؟ و معجزات عرضه کنى؟ آن هیچ گه در چشمشان نیاید که پوشش آن بصیرت و نجاست آن نهاد ایشان از حکم ماست. أولئک الذین لم یرد الله أن یطهر قلوبهم. نعوذ بالله من عذابه و نقمته.


إن الله لا یخْفى‏ علیْه شیْ‏ء فی الْأرْض و لا فی السماء اى خداوند داناى پاک دان، نیک دان، همه دان، دوربین نزدیک دان، تویى از نهان آگاه و آگاه بهر گاه تویى.


از راز دلم جملگى آگاه تویى


اندر دل من بگاه و بیگاه تویى

ترا چه بانک بلند چه راز باریک، چه روز روشن چه شب تاریک، اى شنوایى که همه آوازها شنوى، اى دانایى که بهمه رازها رسى، اى بینایى که همه دورها بینى.


وسع الذى تحت النجوم سمائه


من فوق عرش ثابت الارکان

ابصر به و الذر یخطو فى الثرى


تریانه من ربک العینان‏

هر ان چیزى که شد پنهان نبیند دیده ما آن


بهر چیزى که شد پنهان بود یزدان ما بینا

کرا باشد بصر زین سان که هر یک ذره زین عالم


نگردد زو کم از وادى نپوشد زو شب یلدا

هو الذی یصورکمْ فی الْأرْحام کیْف یشاء الآیه... سخن درین از دو وجه است: یکى در اثبات صورت آفریدگار جل جلاله و عز شانه، دیگر در بیان قدرت وى و اظهار نعمت و بر نهاد منت در تقدیر و تصویر خلق. اما در اثبات صورت خالق خبر درست است از مصطفى ص: «خلق آدم على صورته و طوله ستون ذراعا.»


و روى «على صورة وجهه».


اهل تأویل که مایه دین ایشان تمویه و تأویل و نفى است اضافت «ها» از حق جل جلاله بگردانیدند و از ظاهر برگشتند. و اهل سنت که مایه دین ایشان سمع و قبول و تسلیم است تأویل بگذاشتند و بر ظاهر برفتند و گفتند اضافت «ها» دین خبر با خداست و بحث و تفکر و تأویل نرواست، و بتشبیه پنداشتن خطاست، که حق جل جلاله در همه صفات بى‏همتاست.


و در باب رویت خبرها فراوانست، که حق را جل جلاله، صورة و وجه تابانست ابن عباس روایت کند که مصطفى ص گفت «رأیت ربى فى احسن صورة»


و بروایت ابو امامة باهلى مصطفى گفت «تراءا لى ربى فى احسن صورة فقال یا محمد! فقلت لبیک و سعدیک! فقال فیم اختصم الملأ الاعلى؟...»


و این خبر بسطى دارد و بجاى خویش گفته شود انشاء الله و روایت جابر ابن سمره آنست که «إن الله تبارک و تعالى تجلى لى فى احسن صورة»


و بروایت انس‏


«اتانى ربى فى احسن صورة».

و هم انس میگوید (موقوف بروى): إن فیما یمن الله عز و جل به على آدم یوم القیامة ان یقول له: «الم انحلک صورتى».


و عن ابن عباس قال: «سخط موسى على بنى اسرائیل فلما نزل بالحجر قال اشربوا یا حمیر! فاوحى الله تعالى الیه «مثلت خلقا خلقتهم على صورتى بالحمر».


و در خبر قیامت معروفست که مصطفى ص گفت «فیاتیهم الله عز و جل فى غیر الصورة اللتى یعرفون، فیقول انا ربکم، فیقولون ربنا، فیتبعونه»


و عن عکرمه عن ابن عباس قال النبى: «الصورة الرأس فاذا أقطع فلا صورة»


درین خبرها خداوندان دل را بیان روشن است و برهان صادق که آفریدگار را صورت است و لفظ محترز متبع آنست که گویند «له صورة» یا گویند «هو ذو صورة،» نگوئیم او را که مصور است، که ائمه سلف این نگفته‏اند و نپسندیده بلکه گفته‏اند که او را صورة است و وجه است، و خود عز جلاله بعلم آن مستأثر، و خلق از دریافت کیف و کنه آن عاجز، چنان که خود بخلق نماند صورة و وجه وى بصورة و وجه خلق نماند. صورة خلق ریزد و ناچیز شود و فانى گردد، و صورة خداوند با جلال و اکرامست و با سبحات نور و برقهاى درخشان، اگر حجاب از آن بردارد از سبحات و روشنایى و درخشانى وى آسمان و زمین بسوزد و بریزد. و این در خبر است: «لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه کل شی‏ء ادرکه بصره.»


گر یک نظرت چنان که هستى نگرى


نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى‏

اما سخن از روى تصویر آنست که رب العالمین منت بر آدمیان نهاد باین صورة بر کمال و چهره باجمال که ایشان را داد گفت: «و صورکمْ فأحْسن صورکمْ».


جاى دیگر گفت: «لقدْ خلقْنا الْإنْسان فی أحْسن تقْویم» و این تخصیص آدمیان است از میان جانوران، و بجز ایشان کس را این منزلت نداد و بدین مثابت نرسانید ور همه فریشته مقرب است. در آثار بیارند که یا عجبا، فریشته را بیافرید نام وى جبرئیل، وى را ششصد پر طاوسى داد مرصع بجواهر، با جلجله‏هاى زرین، آگنده بمشک بویا چون بر خود بجنبد از هر جلجلى آوازى خوش بیرون آید و نغمتى که بدان دیگر نماند. و آن فریشته دیگر اسرافیل که یک پایه عرش بر دوش ویست هر گه که تسبیح درگیرد همه فریشتگان آسمان خاموش شوند و تسبیح خویش در باقى نهند از آن صوت نیکو و نغمت خوش که اسرافیل بیرون مى‏دهد. و زینجا فراگذر عرش عظیم، که مستوى بر وى خداى جهانست، و او را کنگره‏هاست که در وهم آدمى نیاید، و قدر آن کس نداند، و نور آفتاب در جنب نور عرش ناپدیدست و ناچیز.


این همه مخلوقات برین صفت بیافرید و هیچیز را نگفت که نیکوش صورتى دادم یا نیکوش آفریدم، مگر آدمى را که از خاک تیره بر کشید و وى را بدان منزلت رسانید که در آفرینش وى گاه خود را ستود و گاه وى را: خود را، گفت «فتبارک الله أحسن الخالقین،» و وى را گفت «اولئک هم الراشدون» «اولئک خیر البریة» سبحانه سبحانه هذا هو الفضل الکبیر و الفوز العظیم. یقول تعالى فضْلا من الله و نعْمة و الله علیم حکیم.